از سینما که آمدیم بیرون داشتم فکر میکردم انگار کار ادبیات و هنر فقط شده این که نشان بدهد دنیا همین است که هست، نه اینکه دنیا چطوری باید باشد؟ انگار خواب و خیال نویسندهها به آخرخط رسیده است، انگار فیلمنامه نویس که قبلاً در مقایسه با نویسنده دستِ پایین را داشت، مدتهاست با قدرت موسیقی و تصویر دست بالا را دارد. داشتم از خودم میپرسیدم اگر آقایانی از قبیل ریموند کارور، توبیاس وولف، دونالد بارتلمی و … این قبیل فیلمها را ببیند داستانهایی را که نوشتند فراموش نمیکنند؟ بعد دنبال دلیل میگشتم دیدم اگر فرض کنیم این آقایان روابط یا وضعیتهای اجتماعی را به خلاقترین شکل ممکن هم تصویر کرده باشند، به احتمال زیاد در آینده از یاد میروند، شاید فقط به درد تاریخنویسها بخورند. اما نویسندههایی که جهانی از خود خلق کردهاند مثلاً کافکا در محاکمه یا کامو در بیگانه، … تا این حیوان دوپا روی کره خاکی هست آن ها هم به این یا آن شکل حضور دارند.
شاید بگوییم که ما در زمان «مرگ آرمانشهر» زندگی میکنیم ، ممکن است اینطور باشد. شاید ما عصر رمانها، داستانهایی را که ناکجاآبادی را ممکن ببیند پشتِ سر گذاشتهایم، انگار ادبیات حاضر با خوشبختی آدمها مشکل دارد، رؤیا و تصور اجتماعی ایده آل – این اولین فرمان رئالیسم مدرن از یادها رفته است: دنیا را آنطور به تصویر بکش که باید باشد، نه اینکه آنطور که هست.
در» آرمانشهر» آقای توماس مور، این مادرِِ تمام ناکجاآبادهای ادبی، ملوانی به نام رافائل در سفر به جزیرهای دورافتاده میرسد، آدمها در این جزیره خیلی ساده و طبیعی زندگی میکنند، نوعی کمونیسم عقلانی، با کمترین تماسها با دنیای اطراف. آرمانشهری که در بیشتر زمینهها خودکفا است.
حدود صد سال بعد آقای فرانسیس بیکن «آتلانتیس جدید» را مینویسد، آرمانشهری که با علوم دقیقه و عملی اداره میشود، اما چهارچوب رمان تقریباً مثل رمان توماس مور است. بازهم جزیره ای دورافتاده، جزیره «بن سالم» در اقیانوس آرام، هیچکس دلش نمیخواهد این جزیره را ترک کند، کمتر کسی هم گذارش به آن جا میافتد.
بعدها در سال ۱۹۶۱ در «جزیره » آقای آلدوس هاکسلی – آخرین رمان آرمانشهری شاید – باز هم رویای خوشبختی مشترک مردم دستمایه کار است، که در پایان با صدای مرگآور اتومبیلهای کودتاچیان درهم میشکند. » پالا» این جزیره کوچک خوشبختی در اقیانوس هند در سکوت فرو میرود.
نمیدانم اینکه ما همیشه خوشبختی مشترک آدمها را در جزیرهای دورافتاده پیدا میکنیم از کجا میآید؟ این دوست یونانی هم در سفر است، اما دستکم این امکان را از یاد نبریم، گاهگاهی در آن چه مینویسیم به آن اشارهای بکنیم بد نیست.
شاید در چشماندازی وسیعتر فقدان رمانها، داستانهای آرمانشهری، سندی باشد بر ناتوانی عصر حاضر که قادر نیست پرسشهای جدیتری مطرح کند . پرسشهای ابدی ادبیات از عهد بوق تا زمان پرنده کوکیها، پهپادها : چطور با هم زندگی کنیم؟ یا جامعه بشری چطوری برپا شود تا همه خوشبخت باشند؟ پرسشهایی که انگار بیشتر بیشتربه سیاستمدارها حرفهای واگذارشده است، آنها هم قبل از هرچیز به فکر کسب و کار خود هستند.